بعد از اتمام بازی The Companion دچار نوعی کشمکش درونی شدم. فراتر از جزئیات خیره کننده، در این بازی با برخی از زیباترین ترکیب های رنگی که تا به حال در یک بازی ویدئویی مستقل به کار رفته، روبرو شدم. هر منطقه متعلق به دنیای بازی واقعا زیبا طراحی شده و رنگ ها و الگوهای مختلفی را در خود جای داده است. با این حال، گیمپلی بازی اساساً چیزی جز انجام کارهای تکراری و بیهدف گشت و گذار در محیط اطراف و به دنبال آن یک داستان گیجکننده که کاملاً نامرتب روایت میشود، را ارائه نمی دهد. به طور خلاصه، جلوههای بصری The Companion واقعا جذاب هستند و چشم اندازهای بسیار خوبی را ارائه میدهند، اما هیچ ماهیت اصلی در زیبایی آن وجود ندارد که به همین علت باعث ناامیدی من شد. با نقد و بررسی این بازی در وب سایت Pars Joy با ما همراه باشید.
پس از اتمام بازی، هنوز مطمئن نیستم که داستان گیج کننده آن را کاملا درک کرده ام یا خیر. تکمیل بازی The Companion به مدت 8 ساعت طول می کشد که به نظر من برای بازی کردن، به خصوص برای این سبک بازی، محدودیتی غیرضروری است. به نظر می رسد داستان در فصل های اولیه فقط شامل بازی کودکان است و هیچ خط داستانی یا محتوای واقعی را به تصویر نمی کشد که این اصلا جالب نیست. اگرچه روایت بعد از گذراندن 5 ساعت کمی واضح تر می شود، اما مطمئنم تا قبل از این زمان انگیزه خود را در مورد ادامه بازی از دست داده اید.
داستان حول محور یک خانواده است و دیدگاه ها و مبارزات هر یک از اعضای خانواده را به نمایش می گذارد. این خانواده با عشق و تعهد خود متحد شده و به مرور زمان متحمل فداکاری و فقدان عمیقی می شوند که تنها در فصل آخر توضیح داده می شود. کل فرضیه روایت به گونه ای طراحی شده است که احساسی باشد و ارتباطی عمیقی با بازیکنان ایجاد کند. با این حال، من شخصاً هیچ ارتباطی را احساس نکردم. خوشبختانه، در فصل آخر، همه چیز معنیدارتر می شود، اما پس از اجرای کامل بازی بدون پیشزمینه یا درک کامل داستان آن، برای کسب یک تجربه خوب انتظارات شما را برآورده نمی کند. به نظر من روشی که این بازی برای ارائه محتوای داستانی خود به کار برده که منجر به یافتن چشم اندازهای تصادفی که خارج از ترتیب زمانی هستند و تلاش برای کنار هم قرار دادن آنها می شود، روشی مناسب برای بیان یک داستان احساسی نبود.
در بخش گیم پلی بازی The Companion شما به عنوان یک گرگ روح مانند ایفای نقش می کنید که در سراسر جهان پرسه می زنید و داستان خانواده را با کمی تغییر در گیم پلی تا فصل های پایانی دنبال می کنید. در پایان، شما توانایی ورود به قلمرو جسمانی را به دست می آورید. این موضوع در انتها برخی از لحظات یکنواخت گیم پلی را از بین می برد، اما معرفی آن در فصل پایانی کوتاه مدت بود و همچنین به طرز آزاردهنده ای نیاز به اکتشاف زیادی داشت.
در اصل، کل بازی حول جمع آوری آیتم مهمی به نام “Essence” یا جوهر تنظیم شده است. این جوهر یک شی با بافت درخشان است که در تمام محیط ها پراکنده شده و به طور مداوم دوباره تولید می شود. این جوهر باید پرورش داده شود تا عملکرد “wisp” را فعال کند که مانند یک راهنما و قطب نما عمل می کند. برای شروع یک wisp باید حداقل 4 جوهره داشته باشید، این کار یک فعالیت جالب و روان را ایجاد می کند که باید دنبال کنید و شما را به منطقه بعدی برای پیشرفت داستان هدایت می کند و البته دو آیتم ویژن یا سنگ رونیک نیز در جهت پیشبرد داستانی بسیار مهم هستند.
گرافیک قطعاً از نکات برجسته بازی است. همانطور که در طول این مقاله نقد و بررسی ذکر شد، جلوه های بصری خیره کننده هستند و از برخی از زیباترین پالت های رنگی استفاده می کنند که تا به حال در یک عنوان مستقل دیده ام. رنگها و محیط در هر فصل تغییر میکنند و زیبایی دلپذیری را ایجاد می کنند. موسیقی متن بازی نیز کاملاً نشاط آور است و در عین محو شدن در محیط های زیبا، احساس شگفتی خاصی را ایجاد می کند. با اینکه صداگذاری ها بهترین نیستند و دیالوگ ها گاهی ضعیف بود، اما در کل قابل قبول هستند. متأسفانه، اشکالات زیادی در این بازی از جمله عملکرد Q wisp به طور ناگهانی کار نمی کند و فقط با بارگذاری یک سیو برطرف می شود. دیوارهای نامرئی در همه جای نقشه وجود دارند و حتی گاهی اوقات من 15 دقیقه بدون هدف در محیط بازی گشت و گذار می کردم. همچنین Wisp از تپه هایی عبور می کند که شما نمی توانید از آنها بگذرید.
ارائه جلوه های بصری کاملا واضح همراه با طرح های رنگی خیره کننده و زنده در هر فصل بازی
بخش های انتهایی بازی، مکانیکهای جدیدی را معرفی میکند
موسیقی متن تکان دهنده
سناریوی داستانی منسجم و پرمحتوا
پایان بندی داستانی واقعا ناامیدکننده است
توضیحات اندکی در طول بازی داده می شود
گیم پلی پس از مدتی تکراری می شود
کات سین های غیر قابل رد شدن
مشکلات عمده و باگ های زیاد