امروز میخواهیم به نقد و بررسی یکی از بازیهای سبک ترسناک بپردازیم. بازی Kholat که در سال ۲۰۱۵ ساخته شد و در تاریخ ۹ ژوئن به بازار آمد. شرکت سازنده بازی IMGN.PRO نام دارد که به کمک گروهی دیگر به نام Blitworks بر روی این بازی کار کرده و نهایتا این بازی توسط شرکت IMGN.PRO در سال ۲۰۱۵ منتشر شد.
سبک بازی ترس و بقا هست که واژه ی انگلیسی آن که قطعا بیشتر شماها با آن آشنا هستید Survival Horror میباشد. دوربین بازی نیز بصورت اول شخص طراحی شده است که جلوتر به بررسی این موضوع به طور مفصل میپردازیم.
این بازی در سال ۲۰۱۵ برای پلتفورم های Playstation 4 ، Nintendo Switch ، Xbox One ، Microsoft Windows , Classical Mac عرضه شد. همانطور که میبینید اکثر کنسولها و پلتفورمهای روز زمان خود را در بر میگیرد و به این موضوع میتوان به عنوان یک نکته مثبت نگاه کرد که البته جلوتر بررسی خواهیم کرد.
شروع بازی بسیار تکان دهنده است. نه از لحاظ داستانی بلکه از لحاظ ساختار. یک سینماتیک سیاه و سفید برای آغاز ماجراجویی شما در نظر گرفته شده که با حرکت های مصور فضای سرد و وهم آلودی را به بازیکن منتقل میکند.
میخواهم برای شروع کمی از داستان بازی صحبت کنم. داستان بازی کاملا بر اساس یک اتفاق وحشتناک واقعی که در سال ۱۹۵۹ و در کشور روسیه رخ میدهد ، نوشته شده است. داستان از این قرار است که گروهی از دانش آموزان برای سفر به یک اردوی تفریحی میروند و از آنجایی که آب و هوای کشور روسیه، بخصوص حومه شهر، کاملا غیر قابل پیشبینی و بسیار سرد است، گریبان این بچه های بی دفاع را میگیرد. اما مشکل اصلی آنان چیز دیگری بوده که در واقع مشخص نیست.
این بچه ها پس از مواجه شدن با این سرمای شدید تصمیم میگیرند در محلی به نام Kholat Syakhl توقف کنند ، اما این آخرین توقف آنان بود. دیگر هیچوقت به خانه برنگشتند و پس از گذشت چند روز اولین تیم نجات به آنجا فرستاده میشود. پس از تحقیقات و گشت و گذارها، به یک چادر کوچک میرسند که اطراف آن پر از رد پاهایی بود که نشان میداد اون افراد با پاهای برهنه در آنجا راه رفته بودند. خیلی عجیب بود و عجیبتر از آن که پس از چندی با یک درخت مواجه شدند که رد ناخن روی آن بود. انگار که کسی با ترس و دلهره از آن بالا رفته که به جای امنی برسد.
اتفاق وحشتناک دیگر آن بود که در داخل چادر دو جسد که مربوط به آن دانش آموزان بود پیدا شد و کمی دورتر یکی دیگر از اجساد که صورتش تقریبا خورده شده بود. چه اتفاقی برای آنان افتاده بود ؟ آیا مورد حمله حیوانات وحشی قرار گرفته بودند ؟ یا گروهی دیگر از انسانهایی که برای زنده ماندن به گوشت انسان روی آورده بودند ؟
حقیقتا هر چه تئوری ها بیشتر میشد، سوالات بیشتری بوجود می آمد.
در این بازی شما نقش یکی از دوستان این قربانیان را بازی میکنید که برای پیدا کردن حقیقت به سفری طولانی در اعماق سرما و کوهستانها میرود. خب شاید در اولین نگاه پیش خود بگویید که چقدر احمقانه است. چرا باید یک آدم معمولی به همچین جایی سفر کند. من نقدهای زیادی در مورد این بازی خوانده ام. علی رقم اینکه خیلی از نقدها منفی بود، اما من میخواهم بگویم که ایده ی سازنده بازی چیست. شاید نکته ای باشد که کمتر کسی به آن توجه کرده باشد.
قبل از آن باید توضیحی در مورد فضاسازی بازی بدهم. همانطور که اشاره کردم دوربین بازی بطور اول شخص طراحی شده است. شاید دلیل این انتخاب آن بوده که شما حس کنید واقعا در آن شرایط هستید. در چند سال اخیر ثابت شده که این نوع دوربین مخصوصا در بازیهای ترس وبقا، اثر بسیار بیشتری روی بازیکن دارد چرا که شما از پشت سر خود خبر ندارید همه چیز را همانگونه میبینید که در واقعیت میبینید. در نتیجه دید و اطلاعات کمتر از اطراف، بیشتر حس ترس را منتقل میکند.
همچنین در طول بازی شاهد امکانات بسیار کم بازیکن هستیم. شما اسلحه ندارید. هیچ ابزار دفاعی ندارید. تنها یک قطب نما و یک نقشه همراه شماست. و بدتر از همه اینکه وقتی در حین بازی نقشه را باز میکنید، هیچ علامتی که نشانگر مکان فعلی شما در نقشه باشد وجود ندارد.
خب خیلی از مخاطبان و منتقدان از این موضوع ایراد گرفته اند و آن را به عنوان یک اشکال فنی در گیمپلی بازی تلقی کرده اند. اما من اینجا یک سوال برایم پیش آمد. آیا شما که در حال راه رفتن در خیابان هستید، اگر نقشه کاغذی توی جیبتان را بیرون آورید، روی آن موقعیت مکانی خود را میبینید ؟ آیاد اگر اینترنت یا ماهواره ای وجود نداشته باشد، به راحتی میتوانید مسیر را پیدا کنید ؟
من میخواهم بگویم که همه ی اینها باعث ایجاد دلهره و نرس میشود. یک ترس واقعی. چیزی که شاید هرکسی حداقل یک بار در زندگی آنرا تجربه کرده باشد.
چیزی که من میتوانم بگویم این است که اگر این بازی در قالب یک فیلم ساخته شده بود، من ژانر آن را واقع گرایانه انتخاب میکردم. در واقع سازنده بازی با این تدابیر خواسته که شما را کاملا در شرایط دانش آموزان قربانی قرار دهد. این حس رو زمانی تجربه خواهید کرد که محو بازی شده باشید.
در مورد گرافیک بازی میتوانم بگویم که در زمان خود بسیار خوب بود. یکی از انتخابهای درست این شرکت این بود که بازی با موتور Unreal 4 نوشته شده و خب همه ی ما میدانیم که یکی از قابل اعتماد ترین موتورهای برنامه نویسی بازی هست. از همین رو در روند گیمپلی کاستی احساس نمیشود. بازی روان و قابل تحمل است. طراحی ها و نورپردازیها بسیار دقیق انجام شده و در بازی با منظره ها و دور اندازهای بسیاری روبرو هستیم که البته تمامی اینها شامل یک فضای وهم آلود و پر از ترس و نگرانی است. محیط بازی سرد است و شما دائما در حال پرسه زدن در برف و بوران هستید و این خود یک تثبیتی برای این احساس سرد و بی روح است.
وقتی بازی شروع شد، نتوانستم حرکت کنم. موسیقی من را نگه داشته بود. باید به آن گوش میدادم. انگار که کل داستان با تمامی احساساتش در آن خلاصه شده بود. موسیقی بسیار ساده که فقط با یک نوای پیانو و کر با صدای یک خانم بود ولی در عین حال بسیار تاثیرگذار. آرامی موسیقی میتواند دلیلی بر آرامش باشد اما اگر با فضای سرد و مه آلود ترکیب شود، نمایانگر یک پایان غم انگیز است. شاید چیزی مثل همان پایانی که برای دانش آموزان روس اتفاق افتاده بود.
من فکر میکنم که سازنده بازی بطور کامل بر سبک انتخابی خود اشراف داشته است. استفاده از مونولوگ میتواند اثباتی بر این نظریه باشد. بازیهایی در سبک ترس و بقا که به درستی از این موضوع بهره گرفته اند کاملا موفق بوده اند. برای مثال میتونم Resident Evil 3 رو نام ببرم. مونولوگ علاوه بر احساس ترس، حس تنها بودن را القا میکند. دقیقا چیزی که در این داستان میتواند یک محور باشد. فردی که بدون هیچ دفاعی در تنهایی خود گیر افتاده است و راه فراری ندارد.
از دیگر بازیهایی که امروزه به شدت طرفدار پیدا کزده است و تقریبا میتوان با این بازی مقایسه کرد، سری بازی های Outlast میباشد. که مانند بازی Kholat در سبک ترس و بقا ساخته شده است. باید فرار کنید و سلاحی ندارید. هرچند خیلی از مخاطبان به دلیل نبود امکانات کافی در اختیار بازیکن، از اینجور بازی ها فراری هستند اما همچنان این بازی ها طرفداران خاص خود را دارند.
میتوانم اقرار کنم که بازی از لحاظ جزئیات جای کار بیشتری داشت. صداگذاری عالی است. در حین بازی و راه رفتن روی برف، صدای پای خود را به خوبی و درستی میشنوید. گاهی از اطراف صداهای وحشتناکی شنیده میشود. مانند صدای زوزه ی گرگ و یا نفس گشیدن موجودی ناشناس. اما کمی توی ذوقم خورد وقتی متوجه شدم که رد پای من روی برف مشخص نیست. چقدر بهتر و کامل تر بود این بازی اگر کمی دقت بیشتری به جزئیات داشت. در حین بازی از یک نقطه ای به بعد، دیگر روز را نخواهید دید. همیشه شب است و البته میتوان این موضوع را به زمانبندی داستان نیز نسبت داد. اما از نظر من ، چرخش شب و روز مقوله مهمی است که در سفر بازیکن در این دنیای پر از معما میتوانست یک سیاه چاله ی عمیق از زمان و مکان ایجاد کند. شاید نمیدانستید چند روز است که در مسیر گیر افتاده اید. یا شاید اصلا به یک روز هم نمیکشید. این روند باید متصل به زمان تمام کردن بازی توسط بازیکن میبود تا اینکه یک انتخاب پیشفرض از طرف بازیسازان.
داستان بسیار وهم آلود و غم انگیز
موسیقی متن بسیار مرتبط
صداگذاری عالی
گرافیک مناسب
عدم پرداخت دقیق به جزئیات بازی
نبود شخصیت های جانبی در بازی